قدردانی لاچین قشقائی
تمام روز «بهای عشق» تو را خواندم
ای یگانهترین دوست
هنگام که شعر میسرائی
چلچراغ لبانت
معصومیّت کودکانهای است
در بهاری از اشک و لبخند
با طراوت زمزمههای خیال
با نجوای واژههای مهربانی
با نغمة گنجشکهای بیقرار خوشبختی
و درآن عشقیست که به خرابآباد میخواندم هر دم
به مستی و شوریدگی.
و در نینی چشمانت،
آنجا که درد کودکیت نهفته بود
آنجا که پیوند زدی،
در نخستین میثاق،
غم هستیت را
به روزهای گنگ دخترکی تنها
مُلک عشق سوسن حاجیزاده شاهسوار
آهنگ دولت عشق کردم
و بازیافتم وادی حیرت را
تو نیز بگذر از کسالت این تقویم.
گذر ایّام
تهی مانده در خطوط عبث
تاب نتوان دگر
حجم سنگین هجران را.
چمدان بدست
ایستاده در واپسین وادی حیات
مرا همسفر باش، ای یار
شتاب کن
وه چه کوته است زمان
عمرم به قدمت چشمان توست
ای زمان، زمان پربار
رها مکن
ردّ نگاهِ حسرتم را به زندگی
مرا دریاب
درنگ مکن.
چنان به تو عشق میبازم
تا محو شوم در سایة چشمانت
و فراموش کنم
حجم جسم و پیکر را
اشکریزان درآی به آغوش عشق و مستی
تا سارهای نشسته بر شکوفههای سیاه اندوه
شاهدان ما باشند
تا محو نشود خاطراتمان
در این خرابه تبآلود